معنی وردان ، آزخ
حل جدول
لغت نامه دهخدا
وردان. [وَ] (ع اِ) بنت وردان. رجوع به «بنت وردان » شود.
وردان. [وَ] (اِ) وردنه. اطاقی که جلو آن باز باشد. (ناظم الاطباء).
وردان. [وِ] (اِ) ج ِ ورد. شاگردان و مریدان. (برهان). رجوع به ورد شود.
وردان. [وَ] (اِخ) دهی است از دهستان کره سنی بخش سلماس شهرستان خوی، در 9 هزارگزی باختری سلماس، دارای 320 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
وردان. [وِ] (اِ) دانهای [دانه های] سخت را گویند که از اعضای آدمی برمی آید و به عربی ثؤلول میگویند. (ناظم الاطباء) (برهان) (انجمن آرا). آن را به فارسی ژخ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). آژخ. زگیل. (فرهنگ فارسی معین).
آزخ
آزخ. [زَ] (اِ) واژو. (زمخشری). بالو. ثؤلول. کوک. اَژخ. زخ. زگیل. پالو. سگیل. وارو. و آن برآمدگیهای خرد باشد چندِ ماشی و بزرگتر، گوشتین برنگ پوست و غیرحساس که بر دستها و گاه بر روی افتد:
آن سرخ عِمامه بر سر او
چون آزخ زشت بر سر...-ر.
مرادی.
ازراستی تو خشم خوری دانم
بر بام چشم سخت بود آزخ.
کسائی.
و خداوندان فسون آژخ را بوی [به جو] افسون کنند بماه کاست و بپوشانندش تا آزخ فروریزد. (نوروزنامه).
بگرد عارض آن ماه روی چاه زنخ
سپاه زنگ درآمد بسان مور و ملخ
گل رخانْش ز مشک سیاه خالی داشت
چه جرم کرد که گل خار گشت و مشک آزخ ؟
سوزنی.
فرهنگ معین
(زَ) (اِ.) زگیل، بالو، واژو.
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) برآمدگی کوچک گوشتین برنگ پوست و سفت و سخت و غیرحساس که بر دستها و پاها و روی و اعضاافتد زگیل بالو واژو ثو ء لول.
مترادف و متضاد زبان فارسی
بالو، زگیل
معادل ابجد
869